۷ ایراد باهوشها:
مجلهی تایمز امروز نوشت: باهوش بودن ممکن است باعث ترقی شود ولی به معنی یک «بلیت طلایی» نیست. افراد باهوش، با وجود استعدادشان در زندگی مرتکب اشتباهاتی میشوند که نتیجهاش میشود: انتخاب «شغل و زندگی شخصی شایستهی یک فرد متوسط یا حتا کمهوش»!
اما باهوشها چه اشتباهات احمقانهای میکنند؟
مجلهی تایمز امروز نوشت: باهوش بودن ممکن است باعث ترقی شود ولی به معنی یک «بلیت طلایی» نیست. افراد باهوش، با وجود استعدادشان در زندگی مرتکب اشتباهاتی میشوند که نتیجهاش میشود: انتخاب «شغل و زندگی شخصی شایستهی یک فرد متوسط یا حتا کمهوش»!
اما باهوشها چه اشتباهات احمقانهای میکنند؟
اشتباه ۱اُم- فکر به جای عمل! باهوشها چون توانایی طبیعی و مهارت بیشتری برای فکر کردن دارند، موقع عمل باز هم فکر میکنند، به ویژه وقتی قرار است تغییری پدید آورند یا به اصطلاح «دنیا را نجات دهند»، موقع عمل باز هم سر خود را با تئوری و تحقیق گرم میکنند.
راه حــــــــــــــــل چیست؟ شروع به عمل، همین حالا!
اشتباه۲وُم- نادیده گرفتن «طراحی و جنبههای زیباییشناسی»: اگر در کار خودتان متخصص و باهوشاید، ممکن است آن قدر درگیر جزییات و کارایی فنی یک شیء شوید که فراموش کنید مردم عادی به «احساس کلی» نسبت یه یک محصول بها میدهند نه به یک ویژگیِ خیلی فنیِ دیگر! مثلا وقتی اولین «آیپاد» روانهی بازار شد، آدمهای خیلی فنی گفتند «اوووه این خیلی گران است، از دید فنی هم چیز خیلی بیشتری از بقیهی موزیک پلیِرهای دیگر ندارد، با نصف این قمیت میشود یک امپی۳ پلیر قدیمی خرید. ولی مردم رفتند و برای خریدن آیپاد جدید پول دادند، چون احساس کلی از به دست گرفتن آن را دوست داشتند!
اشتباه ۳وُم- احترام بیش از حد به چهرههای شاخص و مقامات: البته این فقط اشتباهِ باهوشها نیست ولی شما به اگر به متخصصها، افراد معروف و سرشناس یا تحصیلکردههای یک رشته، بیش از حد احترام بگذارید، دامی در راه شما نهفته است. پروفسور استنلی میلگرام، روانشناس میگوید: «بیشتر مردم و از جمله باهوشها، دستور مقامات را اطاعت میکنند، حتا زمانی که میدانند مضر است.»
در واقع افراد باهوش، متاسفانه دنبالهروهای سر به راهی هستند. آنها امکان دارد تمام عمر خود را حتا در قالب حرفهای و تخصصی، به لذت بخشیدن (به مقامات آن شاخه یا روسای خود) صرف کنند، از دانش و زمان و تخصصی و هوش خود برای خدمت به آنها استفاده کنند، آن قدر که اصلا نتوانند به این فکر کنند که خودشان میخواستهاند چه کار کنند و چه کار متفاوتی انجام دهند.
اشتباه ۴اُم: کماهمیت تلقی کردن تلاش؛ برای موفق شدن، تلاش، استمرار و اصرار مهمتر از استعداد است ولی باهوشها از آنجایی که در کودکی سریعتر درک میکنند و برای نمرهی خوب گرفتن نیازی به تلاش ندارند، بعد از آن زمانی که به تلاش و استمرار برای موفقیت نیاز دارند،از پس این چالش بر نمیآیند. باهوشها در بچگی بعد از هر موفقیت کوچک چنین میشوند: «آفرین، چه دختر/پسر باهوشی و گمان میکنند باهوش بودن بخشی از شخصیت و جزیی از وجود آنهاست. بعدها وقتی نتوانند از پس کاری در همان لحظه برآیند، اصلا به ان دست نمیزنند و سراغ آن کار نمیروند زیرا اصولا با چالش ناشی از تلاش بیگانهاند.
اشتباه ۵ام-غرور و اعتمادبهنفس کاذب: باهوشها وقتی میبینند در یک کار موفقاند، امر بهشان مشتبه میشود که در همهی زمینههای غیر مرتبط هم صاحب نظراند! باهوشها میخواهند همیشه از «میانبر» به مقصد برسند و به خیال خودشان زرنگی کنند! به همین دلیل بیشتر از افرادبی با هوشِ متوسط خطا میکنند. توصیهی تایمز این است: اگر در رشتهی خود تحصیلکرده و صاحبنظراید، گمان نکنید دربارهی همه چیز صاحب نظر اید!
اشتباه ۶اُم: یک فرد باهوش فکر میکند همیشه باید حق با او باشد! تایمز مینویسد: هرچیزی جای خود را دارد. «حق با من است» اهمیت دارد، ولی «مهربانی» و «عقل» هم به همان اندازه مهم است! کسانی که خودشان را باهوش میبینند فکر میکنند مهم ترین مسئله این است که حرفشان به کرسی بنشیند! همین است که دوره میافتند و تلاش میکنند غلط بقیه را بگیرند تا دیگران به این نتیجه برسند که «حق با آنهاست» و تلاش میکنند که ایدهی همه را با سند و مدرک و ارائهی فکت تغییر بدهند. باهوشها چشم خود را به روی این نکته میبندند که آدمها وقتی به چیزی باور دارند یا میخواهند تصمیم بگیرند، پای احساسات فردی در میان است و برای آدمهای عادی، دلیل موجب تغییر باور یا تصمیم نمیشود. محققی به نام چاودری میگوید: «بسیاری از باهوشها ترکیب خطرناکی از خودمِحوَِِری و منطق را به کار میگیرند تا «همیشه» حرف خود را به کرسی بنشانند، زیرا این در واقع برایشان مهمترین مسئله است.
اشتباه۷اُم: ارزشدهیِ بیش از اندازه به تحصیلات. نویسندهی مشهور امرکیایی، مارک تواین زمانی گفته بود که «اجازه ندهید آموزش و پرورش و آموزش عالی، در آموزش شما تداخل کند!» در واقع باهوشها فکر میکنند آنچه و آنگونه که در مدرسه و دانشگاه یاد میگیرند، تنها مسائل قابل یادگیری و تنها شیوهی یادگیری است؛ بسیاری از باهوشها بین «آموزش» و «درس خواندن» تفاوتی قائل نمیشوند، و یادگیری تجربی را کماهمیت تلقی میکنند. از آن بدتر، ارزش آدمها را از روی تحصیلاتشان میسنجند و چشم خود را بر دیگر ویژگیهای بسیار مختلف و متنوع افراد میبندند.
منبع: مجله تایمز
راه حــــــــــــــــل چیست؟ شروع به عمل، همین حالا!
اشتباه۲وُم- نادیده گرفتن «طراحی و جنبههای زیباییشناسی»: اگر در کار خودتان متخصص و باهوشاید، ممکن است آن قدر درگیر جزییات و کارایی فنی یک شیء شوید که فراموش کنید مردم عادی به «احساس کلی» نسبت یه یک محصول بها میدهند نه به یک ویژگیِ خیلی فنیِ دیگر! مثلا وقتی اولین «آیپاد» روانهی بازار شد، آدمهای خیلی فنی گفتند «اوووه این خیلی گران است، از دید فنی هم چیز خیلی بیشتری از بقیهی موزیک پلیِرهای دیگر ندارد، با نصف این قمیت میشود یک امپی۳ پلیر قدیمی خرید. ولی مردم رفتند و برای خریدن آیپاد جدید پول دادند، چون احساس کلی از به دست گرفتن آن را دوست داشتند!
اشتباه ۳وُم- احترام بیش از حد به چهرههای شاخص و مقامات: البته این فقط اشتباهِ باهوشها نیست ولی شما به اگر به متخصصها، افراد معروف و سرشناس یا تحصیلکردههای یک رشته، بیش از حد احترام بگذارید، دامی در راه شما نهفته است. پروفسور استنلی میلگرام، روانشناس میگوید: «بیشتر مردم و از جمله باهوشها، دستور مقامات را اطاعت میکنند، حتا زمانی که میدانند مضر است.»
در واقع افراد باهوش، متاسفانه دنبالهروهای سر به راهی هستند. آنها امکان دارد تمام عمر خود را حتا در قالب حرفهای و تخصصی، به لذت بخشیدن (به مقامات آن شاخه یا روسای خود) صرف کنند، از دانش و زمان و تخصصی و هوش خود برای خدمت به آنها استفاده کنند، آن قدر که اصلا نتوانند به این فکر کنند که خودشان میخواستهاند چه کار کنند و چه کار متفاوتی انجام دهند.
اشتباه ۴اُم: کماهمیت تلقی کردن تلاش؛ برای موفق شدن، تلاش، استمرار و اصرار مهمتر از استعداد است ولی باهوشها از آنجایی که در کودکی سریعتر درک میکنند و برای نمرهی خوب گرفتن نیازی به تلاش ندارند، بعد از آن زمانی که به تلاش و استمرار برای موفقیت نیاز دارند،از پس این چالش بر نمیآیند. باهوشها در بچگی بعد از هر موفقیت کوچک چنین میشوند: «آفرین، چه دختر/پسر باهوشی و گمان میکنند باهوش بودن بخشی از شخصیت و جزیی از وجود آنهاست. بعدها وقتی نتوانند از پس کاری در همان لحظه برآیند، اصلا به ان دست نمیزنند و سراغ آن کار نمیروند زیرا اصولا با چالش ناشی از تلاش بیگانهاند.
اشتباه ۵ام-غرور و اعتمادبهنفس کاذب: باهوشها وقتی میبینند در یک کار موفقاند، امر بهشان مشتبه میشود که در همهی زمینههای غیر مرتبط هم صاحب نظراند! باهوشها میخواهند همیشه از «میانبر» به مقصد برسند و به خیال خودشان زرنگی کنند! به همین دلیل بیشتر از افرادبی با هوشِ متوسط خطا میکنند. توصیهی تایمز این است: اگر در رشتهی خود تحصیلکرده و صاحبنظراید، گمان نکنید دربارهی همه چیز صاحب نظر اید!
اشتباه ۶اُم: یک فرد باهوش فکر میکند همیشه باید حق با او باشد! تایمز مینویسد: هرچیزی جای خود را دارد. «حق با من است» اهمیت دارد، ولی «مهربانی» و «عقل» هم به همان اندازه مهم است! کسانی که خودشان را باهوش میبینند فکر میکنند مهم ترین مسئله این است که حرفشان به کرسی بنشیند! همین است که دوره میافتند و تلاش میکنند غلط بقیه را بگیرند تا دیگران به این نتیجه برسند که «حق با آنهاست» و تلاش میکنند که ایدهی همه را با سند و مدرک و ارائهی فکت تغییر بدهند. باهوشها چشم خود را به روی این نکته میبندند که آدمها وقتی به چیزی باور دارند یا میخواهند تصمیم بگیرند، پای احساسات فردی در میان است و برای آدمهای عادی، دلیل موجب تغییر باور یا تصمیم نمیشود. محققی به نام چاودری میگوید: «بسیاری از باهوشها ترکیب خطرناکی از خودمِحوَِِری و منطق را به کار میگیرند تا «همیشه» حرف خود را به کرسی بنشانند، زیرا این در واقع برایشان مهمترین مسئله است.
اشتباه۷اُم: ارزشدهیِ بیش از اندازه به تحصیلات. نویسندهی مشهور امرکیایی، مارک تواین زمانی گفته بود که «اجازه ندهید آموزش و پرورش و آموزش عالی، در آموزش شما تداخل کند!» در واقع باهوشها فکر میکنند آنچه و آنگونه که در مدرسه و دانشگاه یاد میگیرند، تنها مسائل قابل یادگیری و تنها شیوهی یادگیری است؛ بسیاری از باهوشها بین «آموزش» و «درس خواندن» تفاوتی قائل نمیشوند، و یادگیری تجربی را کماهمیت تلقی میکنند. از آن بدتر، ارزش آدمها را از روی تحصیلاتشان میسنجند و چشم خود را بر دیگر ویژگیهای بسیار مختلف و متنوع افراد میبندند.
منبع: مجله تایمز
املاش تغییر کرده؟
من که باهوشم چرا بعضی از این ویژگی ها رو ندارم:-)